مردسالاری يکى از ارکان بنيادى جوامع امروز است و وجه مشخصه آن عبارت از اقتدار نهادینه شده مردان بر زنان و کودکان در واحد خانواده است. مردسالاری٬ تبعيض جنسى و نابرابرى زن و مرد گوشه اى از نابرابرى بنيادى جامعه طبقاتى و نتيجه آنست. اما این تمام ماجرا نیست. روى ديگر سکه مقاومت عليه اين وضعيت است. مردسالاری برای اولین بار در تاریخ توسط کار و آگاهی زنان و جنبش های اجتماعی به چالش کشيده شد. اولا سرمايه دارى بنا به نيازهاى توليد و سرمايه ناچار شد که زنان را وارد بازار کار کند و ثانيا همراه با شرکت وسيع زنان در بازار کار و تامين استقلال اقتصادى خويش٬ مشروعیت موقعيت مردان در مقام نان آور خانواده بتدريج ضعيف و ضعيف تر شد.
درباره مبارزات زنان نیز باید گفت که آنان برای ابراز وجود خویش تا عصر حاضر صبر نکرده اند. زنان تاثير خود را به قدمت تاریخ بشری برجا گذارده اند هرچند که غالبا در کتابهای تاریخ و اسناد مکتوب نشانی از ایشان به چشم نمی خورد. اما مبارزات وسيع و علنی و برجسته زنان علیه ستم و آپارتاید جنسی از انقلاب اکتبر آغاز و در دهه های پایانی قرن بیستم اوج ميگيرد. نتيجه اين جنبش و تاثيرات اين مبارزات اينست که در کشورهای غربی اکثریت وسیعی از زنان خود را با مردان برابر می دانند و عليه هر نوع تبعيض و اسارتى در زندگى خويش مبارزه ميکنند. این آگاهی به سرعت در جهان گسترش می یابد. اگر بتوان اسم این سیر را "انقلاب" گذاشت٬ این انقلاب می رود تا ریشه های جامعه را درنوردد و اساسا انقلابی بازگشت ناپذیر است.
البته نمی شود گفت مسائل مربوط به سو استفاده و ستم بر زنان و کودکان از بین رفته است اما در بخشى از جوامع پيشرفته دنياى امروز تا حد چشم گیری کاهش یافته است هرچند در بخش اعظم دنيا اين مناسبات زشت و قرون وسطائى برخلاف اميال صدها ميليون زن و مرد عمل ميکند. در بازار کار همراه با بالاتر رفتن سطح تحصیلی زنان گرایش به برابری بیشتری می شود اما هنوز خشونت در روابط شخصی بر علیه زنان در جریان است. این انقلابی نیست که به نرمی و ملایمت به پیش برود. منظره انسانی آزادی زنان هنوز آلوده به جنازه بی گناهانی چون سکینه آشتیانی است. در هر حال به رغم سختی این انقلاب ابعاد دگرگون شدن آگاهی زنان و مردان درباره آزادی زن در چند دهه اخیر بی سابقه است. در مورد سکینه آشتیانی کمتر روزنامه ای در سرتاسر جهان است که به این قضیه واکنش نشان نداده باشد گویی اژدهایی از اعماق زمین احضار شده است تا قوانین ضد بشری چون سنگسار را یک باره ببلعد.
اما مبارزات زنان در عصر حاضر با افت و خیز های متفاوتی روبروست. از سویی نیرو و تنوع نهضت آزادیخواهی زنان در تلاش است تا هسته ای همگون برای دگرگونی ایجاد کند. در اینجا منظور از کنفرانس های برای وحدت جنبش های فمینستی کشورهای متفاوت با گرایش های سياسى است. يک گرايش عقبمانده میخواهد در عمل از آزادی زن مخرج مشترک بگیرد و این امر را به یک اعتراض بر علیه مردها تقلیل دهد. اما مادام که نقد مردسالاری به نقد محدود خشونت مردانه تقليل مى يابد٬ این از یک اعتراض سطحی و محدود فرهنگى و اخلاقى فراتر نمیرود. بعنوان مثال راه های پیشنهادی برخى فمینيست ها همچون تبلیغ بر علیه خانواده یا جایگزین کردن همجنسگرایی یک پدیده تخیلی و غیر واقعی در پاسخ به نیازهای جنبش زنان براى آزادى است. پاسخ ساده به این گرایش ها زنان مردسالاری هستند که چه بسا دهها برابر از یک مرد مرتجع با آزادی زن مخالف اند. نمایندگان زن مجلس جمهوری اسلامی یا ماموران زن یگان ویژه در این کاتاگوری قرار نمی گیرند؟ متقابلا مردانی که برای آزادی زن مبارزه می کنند و آزادى زن را امر خود ميدانند.
از طرفی دیگر مرتجعین با دادن آمار وحشتناک از افسردگی و نابودی خانواده و آمار بالای طلاق و حاملگی زودرس دختربچه ها اینها را نشانه های "آزادی زن" می دانند و جنبش های غیر رادیکال زنان مانند فمينیست متفاوت و فمينیست آگاهگر و "سرتاپازن هستیم" در مقابل این تئوری بافی ها خلع سلاح می شوند. نظام حاکم از سویی با تحمیل فقر و بیکاری بنیاد اجتماع را از هم میپاشد و از سویی این از هم پاشیدگی اجتماعی و پيامدهاى اجتماعى آنرا را به گردن منتقدین به این وضع می اندازد. در پاسخ به این مرتجعین باید گفت: هرچه آزادیخواهان بگویند فعلا قدرت در دست شماست٬ قانون دست شماست٬ وضع فعلی هم نتیجه سیاست های اجتماعی شماست.
اما وقتی به برخى فمينیست ها این ریشه هاى اجتماعی را متذکر می شوی٬ رادیکالیسم را با جنبش مسلحانه یکی قلمداد و آنرا رد می کنند. این عین منطق آنهاست. فمينیست ها رادیکال شدن جنبش زنان را خطر کمونیسم می دانند. مثال حزب سیسنیسترا در ایتالیا را می زنند که بر علیه برلوسکونی و هوادارن خانواده سنتی بپاخاستند و در این میان مسلح شدن جنبش آزادیخواهی زنان به کمونیسم را رقصیدن با گرگ ها می نامند.
عده ای دیگر راه حل را گفتمان می دادند و آگاهانه و نا آگاهانه چشم خود را روی حقایق می بندند. نصیحت کردن نظام مردسالار به چیزی که از آن سود می برد مثل این است که به سرمایه داری مشفقانه بگویی کارگر را استثمار نکن! البته اینها خود بهتر از هرکسی می دانند که راه به جایی نمی برند. اما اگر برای منکوب کردن کمونیسم در میان چنین جنبش اجتماعی قوی جایزه نوبل بگیرند پروایی ندارند.
راه حل بعدی که ارائه می دهند گریز از جنسیت خود است. این شعار بیشتر در آمریکا مطرح میشود. مدعیان این شعار بیشتر از موضع همان مردسالاری در قامت تقلیل دادن انسان به یک جنس عمل می کنند. گویی می شود با جمبل و جادو و حرافی حقایق تاریخی را عوض کرد و يا با اين ياست جلوی تجارت سکس و مواد مخدر و فیلم پورنو کودکان را گرفت. شاخه های گوناگون فمينیسم از فمينیسم سیاه ساوتهال در انگلستان٬ فمینيسم مکزیکی٬ فمينیسم آمریکایی٬ فمينیسم ژاپنی٬ فمينیسم خود- دیگر آزار٬ اصل را رها و افسانه پردازی می کنند.
آنچه که مسلم است نظام سرمایه داری ریشه مصیبت های زنان و مردسالاری دنیای حاضر است. هر چند مردسالاری عمرش از مناسبات سرمایه داری بیشتر است اما اولا این نظام است که مردسالاری را در فرمت های جدیدی تولید و بازتولید می کند و ثانیا جنبش های اجتماعی رادیکال که مردسالاری و تبعيض جنسى را به چالش می کشند در بسيارى جاهاى دنيا شديدا سرکوب ميشوند. زنان در چهارچوب سرمايه دارى ميتوانند بسيارى از حقوق و برابرى با مردان را بدست بياورند و بايد براى هر ذره آن تلاش کرد. اما يک رهائى و برابرى واقعى انسانها٬ چه زن و چه مرد٬ با سرمايه دارى عملى نيست. اين اختلاف اساسى کمونيسم به هر نوع فمينيسم است. جنبش رهائى زنان در قلمرو جهانى وقتی می تواند به تعیین تکلیف نهایی با مردسالاری و تبعيض و نابرابرى برسد که به سلاح کمونیسم و نقد کمونیستی در رابطه با ريشه نابرابرى زن و دليل استمرار مرد سالاری در دنياى امروز مسلح شود! *